روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

کد خبر : 55699
تاریخ خبر : 1403/12/11-19:27
تاریخ به روز رسانی : 1403/12/11-19:28
تعداد بازدید : 5
نسخه قابل چاپ

دومین شهید مسجد

اسماعیل تا این خبر را شنید آه حسرت باری کشید و روی زمین نشست. یاد حرف دیشب تیرداد افتاد که قرار بود بیاید و بحث را تمام کند. اشک در چشمانش حلقه زد و با او در دل خداحافظی کرد. او بعد از عنایت، دومین شهید مسجد طالقانی بود.

دومین شهید مسجد
با شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، نخستین کسانی که بیشتر از همه ملت ایران، طعم تلخ جنگ و تجاوز به سرزمین و خانه و کاشانه خود را چشیدند، مردمانی بودند که در مناطق مرزی و هم جوار با عراق ساکن بودند.

ازجمله شهرهایی که در آغاز جنگ هدف تاخت وتاز دشمن بعثی قرار گرفت؛ شهرآبادان بود؛ اما در این بین مقاومت و ایستادگی مردم و به ویژه جوانان و بچه مسجدی های محله های شهرآبادان در برابر تجاوز دشمن، خاطراتی ارزشمند و ماندگار را بجای گذاشته است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس را بر آن داشته تا همزمان با ایام شروع جنگ تحمیلی هشت ساله رژیم بعثی علیه ایران، در چند شماره این حوادث و اتفاقات را منتشر کند:

نیمه های اسفند ۱۳۵۹ بود. شرایط جنگ کم کم به سمتی پیش می رفت که نیروهای رزمی باید سازمان دهی دقیق تری می شدند. به همین دلیل نیروهایی از مساجد که دوست داشتند مستقیم در بطن دفاع باشند، جذب سپاه یا بسیج شدند.

علی رضا فخارزاده به دورۀ آموزشی سپاه رفت. فریدون شفیعی و جعفر تفرقه و محمود فخر عالی زاده هم وارد سپاه شدند. عباس حیاتیان، فیروز کرار، سعید میرزاخانی، مسعود محمد زاده، غلامرضا منجزی و امیر شریفی جذب بسیج شدند. بعضی از بچه ها هم در مسجد ماندند و به فعالیت هایشان تحت نظر شورای مساجد ادامه دادند.

اسماعیل سوری هم در کنار کار با شورای مساجد، با سازمان تبلیغات هم همکاری می کرد و بعد به مخابرات رفت. نعمت جذب وزارت ارشاد شد. حشمت در فرمانداری و نهضت سوادآموزی مشغول شد. غلام مسئول اتوبوس رانی آبادان شد و آنجا را احیا کرد و بعد هم به شرکت نفت رفت. جواد بشیر روحله و عباس حیاتیان پس از گذراندن دوره هایی در بسیج به مخابرات رفتند. مسعود به سراغ درس رفت و حسابدار شرکت حفاری شد.

هرکدام از بچه ها در شرایط جدید به کارهایی که می خواستند مشغول شدند؛ اما همیشه مسجد برایشان پایگاهی برای استراحت و دیدن دوستان بود و به نوعی حکم خانه را داشت.

هنوز صندوق های مهمات که وسایلشان را در آن ها می گذاشتند برایشان عزیز بود و هنوز محل استقرارشان در مسجد را دوست داشتند و آن را حفظ می کردند. آن هایی که در مسجد فعالیت می کردند کارهایی تحت لوای شورای مساجد انجام می دادند و آنجا را همچنان فعال و پابرجا نگه می داشتند.

دومین شهید مسجد

تورج و تیرداد صاحب بهبهانی از جمله افراد مسجد طالقانی بودند که جنگ در جبهه مدن را انتخاب کردند. هر دوی آن ها همان اول جنگ به مسجد علی ابن ابی طالب (ع) ملحق شدند و در تمام حوادث ریزودرشت آن روزهای مسجد شرکت داشتند؛ ولی اصلاً اهل خودنمایی و تظاهر نبودند.

تورج که برادر بزرگ تر بود در همان اوایل انقلاب وقتی سپاه پاسداران تأسیس شد، به سپاه پیوست ولی تیرداد به دنبال درس و تحصیل بود.

بعدازاینکه بچه های مسجد هرکدام جذب کاری شدند، تیرداد که نیروی ذخیره سپاه آبادان بود و از این طریق با سپاه همکاری داشت، جزو اولین نفرات شورای مساجد بود که به سپاه پیوست و در جبهۀ مدن به خدمت پرداخت.

او مرتب به مسجد سر می زد و رابطه اش را با بچه ها قطع نمی کرد. تیرداد خیلی دوست داشتنی و مهربان و شوخ طبع بود. هر وقت به مسجد می رسید اول در حیاط مسجد همۀ خاطرات خنده دار جبهه را برای عباس تعریف می کرد و کلی باهم می خندیدند و بعد داخل مسجد می رفت تا بقیه بچه ها را ببیند.

پدر تورج و تیرداد از دبیران باسابقه آبادان و بسیار وطن دوست بود و با عقاید و رفتار پسرانش اصلاً موافق نبود ولی این دو برادر همیشه با احترام با پدرشان رفتار می کردند و طعنه ها و کنایه های او را تحمل می کردند.

وقتی بچه ها از آن ها درباره پدرشان سؤالی می پرسیدند؛ در جواب می گفت هرکس تکلیفی داره و خودش بهتر میدونه پدرم نمی دونه که اگه ایران رو بگیرن، دشمن به هیچ کدوم از ما رحم نمیکنه!

در مسجد بچه ها دورهم نشسته بودند و مشغول صحبت درباره بنی صدر بودند. تیرداد پیش آن ها نشست بین او و اسماعیل بحثی شکل گرفت. تیرداد معتقد بود که بنی صدر در تفکرات سیاسی و اقتصادی خیلی توانمند است ولی عده ای نمی گذارند خدمت کند اما اسماعیل بنی صدر را خائن می دانست و می گفت ترس و خیانت او باعث سقوط خرمشهر شده است.

بحث های سیاسی و اعتقادی بین بچه های مسجد طبیعی بود. آن ها در عین دوستی همیشه بحث و گفت وگوهای زیادی با هم می کردند؛ ولی به عقاید یکدیگر احترام می گذاشتند.

بحث آن دو نفر خیلی داغ شده بود که دوستان تیرداد که عازم مدن بودند، دنبالش آمدند. او خداحافظی کرد و از پیش بچه ها بلند شد تا برود.

رو به اسماعیل کرد و با خنده گفت: الان دارم میرم ولی وقتی برگشتم مجابت می کنم حق با منه.

فردای آن روز یعنی ۲۹ اسفند ۱۳۵۹ خبر دادند که او چند ساعت بعد از رسیدن به مقرشان براثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده است.

اسماعیل تا این خبر را شنید آه حسرت باری کشید و روی زمین نشست. یاد حرف دیشب تیرداد افتاد که قرار بود بیاید و بحث را تمام کند. اشک در چشمانش حلقه زد و با او در دل خداحافظی کرد. او بعد از عنایت، دومین شهید مسجد طالقانی بود.


منبع:

علیرضا فخارزاده، سعیده سادات محمود زاده حسینی، بچه های مسجد طالقانی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۵۷، ۲۵۸، ۲۵۹، ۲۶۰، ۲۶۱

برچسب ها :

نام*
ایمیل*
نظر*


© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »